
سلام ای فصل برگریزان زیبا
سلام ای بغض زیبای قدیمی
تویی سرچشمه محزون الهام
تویی آغاز افتادن های مظلوم
سلام- پاییز افسانه ای من
سلام بر رنگهای زرد وزیبایت
سلامی داغ زداغ قهوه ی گرم
به روی داغهای قهوه ای هایت
بیا بنشین کنار رنگ صورت من
که همرنگیم وهمدل در نفس ها
بناگه آمدی از راه دوباره
به رنگ و بوی نم بوی بارون
بیا امید دلهای خزانی
که افتاده است بهاز عمریست زچشمام
بیا افتاده ام از ره دوباره
بباز از ابر و مهر و جان پاییز
بده از مهر و عشق نوری به چشمام
بگیر دست دلم را باز دوباره
بيست و پنج سال پيش از امروز، در يک روز تابستانی که موسم باروری، بالنده گی و زاينده گیست، در يکی از باغستان های طبيعت، که درختان آن از قامت های خميده ی انسان؛ نضج و مايه گرفته اند، ناخواسته و خلاف ميل پديده ی دست و پا شوری بسان دانه ی سيب؛ بريکی از شاخه سارهای تک درخت تنهايي، اعلام موجوديت مي کند که بزودی او را "حسين" مي نامند. زادروز حسين در تقويم مروج خورشيدی، سال 1362 حک و ثبت تاريخ خانواده گیش مي گردد.